یا ذالمَجــــــــــدِ والســَّناء
ای صاحب بزرگواری و والایی
خانه ای که در آن یاد خدا باشد، نام او در آن زمزمه شود... خانۀ خدا ست!
مسجد یا کلیسا! چه فرقی می کند؟
آن ها ولی نمی خواستند یاد خدا در هیچ خانه ای زمزمه شود!
نه مسجدی که قرار بود امام با کمک شیعیان آن را بسازد و نه کلیسایی که قرن ها محل عبادت بندگان بود!
کلیسای مار-مارون را به آتش کشیدند و روی تخته سیاه مدرسه اش نوشتند : "لا إله الّا الله" !!!
در حالی که نه خدا را می شناختند، نه بندگان خدا را .... و نه راه خانۀ خدا را درست بلد بودند.
آن ها فقط شکستن و تخریب و به آتش کشیدن را بلد بودند
برایشان فرقی نمی کرد که مسجدی که آن همه امام و شیعیان محروم برای برپایی اش به آب و آتش زده بودند و خون دل خورده بودند...
با یک شعله ی تفرقه و اختلاف... نیمه ساخته رها شود....
برایشان فرقی نمی کرد؛ که آتش، خانه خدا را بسوزاند، یا دامن بی گناهی را بگیرد
آتش کینه و دشمنی بر پا کند .... خون مظلومی را بریزد .... اشک محرومی را جاری کند یا ....
قلب مهربان امامی را شعله ور کند.
امام سر به زیر ....
کشیش سر به زیر ....
همه شهر، سر به زیر....
روحانی مسیحی، به پهنای صورت اشک می ریخت ... شاید در این فکر بود که همۀ تلاشی که برای تقریب اسلام و مسیحیت؛ دوستی مسلمانان و مسیحیان این دیار، کرده بودند... با یک شعله، خاکستر شد و از بین رفت!
اما امام موسی صدر این حادثه را به یک فرصت تبدیل کرد:
«مسلمان و مسیحی!
هر که هر چه قدر می تواند کمک کند!
هر چه جمع شد نصف می کنیم؛ نیمی برای ساختن مسجد، نیمی برای بازسازی کلیسا!»
قفل سکوت کشیش به لبخندی معنادار باز شد.... زیر لب زمزمه کرد:
«این انسان امتداد روح مسیح است!»
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بازخوانی خاطره ای از: آگوست باخوس، حقوقدان، شهردار سابق سدبوشریه