رجعت صدر

روزشمار بازگشت امام موسی صدر

رجعت صدر

روزشمار بازگشت امام موسی صدر

رجعت صدر

همه روزهایی را که نبوده ای می شمارند،
من روزهایی که به بازگشتت مانده...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حاشیه نوشت:
هرگونه کپی برداری و نشر مطالب این وبلاگ
در راستای آشنایی با سیره و نشر افکار
امام موسی صدر(أعاده الله)
آزاد و موجب امتنان است!

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

۵ مطلب با موضوع «امام موسی صدر :: هفت خواهر+یک» ثبت شده است

یا عُدَّتی عِندَ شدَّتی
ای ذخیرۀ من به هنگام سختی!


به بهانه تولد یک پروانه: اولین عاشقی که در زندگی شناختم چمران بود؛ من نوجوان بودم و مشتاق فیزیک، ستارگان و دانستن اسرار و کشف رازها؛ اما او با دل نوشته­ ها و عاشقانه هایش یادم داد که چه طور می شود هر روز از تپه ها بالا رفت و هر روز از طلوع و غروب خورشید شگفت زده شد؟ چه طور می شود در ساحل دریا، چشم ها را بست و از صدای امواجی که به صخره ها می خورد، لذت برد؟ چه طور می شود یک گل کوچک وحشی را بدون آن که چید، بویید؟ چه طور می شود رد جوجه گنجشک ها را در آسمان گرفت و به درخت های چنار رسید؟ چه طور می شود عاشق همۀ عالم بود، اما به عالم دل نبست؟ چه طور می شود به همه، سلام های گرم و آتشین داد؟ شهید مصطفی چمران در چنین روزی در دوم اکتبر 1932 – دهم مهر هزار و سیصد و یازده در قم به دنیا آمد.

متنی که امروز می خوانیم، بخشی از نامه شهید چمران به مرحوم دکتر سیدصادق طباطبایی، خواهرزاده امام موسی صدر است که در کتاب «لبنان به روایت امام موسی صدر و شهید چمران» منتشر شده است؛

به نام خدا

دوستم... مهربانم... عزیزتر از جانم!

سلام گرم و آتشین مرا بپذیر!

سلامی که با اشک و خون آغشته است!

سلامی که با عشق و غم آمیخته است!

سلامی که تاریخ پر درد شیعه را در طول 1400 سال ظلم و جنایت به همراه دارد.

سلام دلشکسته ای که جز عشق و محبت سرمایه ای ندارد!

فاطی و غزاله آمده اند و چقدر ما را خوشحال کردند، جای شما خیلی خالیست.

دل من خیلی برای شما تنگ شده است.. از دور تو را می بوسم و صمیمانه ترین درودها را تقدیمت می کنم.

از حال ما بخواهی! زنده ایم! در تب و تاب... در زد و خورد... در میان امواج بلا...

در میان طوفان حوادث...در جنگ با سرنوشت... در مبارزه ای برای بود و نبود....

آقای صدر حالشان خوب است و دو روز پیش به اردن نزد ملک حسین رفتند تا مگر به وسیلۀ او به کمیل شمعون فشار آورند تا دست از اذیت و آزار بردارد. متطرفین* مسیحی به کمک اسرائیل می جنگند و جنوب را تهدید می کنند.

... دو هفته پیش پنج شهید در طیبه دادیم...

شهید چمران در لبنان

* نوشـــــت: متطرّفین در لبنانی به معنای افراطی ها است.
-------------------------------------------------------------------------------------------
عنوان نوشــت: غزلی از استاد علی معلّم دامغانی-کتاب "شرحه شرحه است صدا در باد"
چو گل پرپر شود، پَر می شود پرواز می جوشد... اگر پروانه شد، پروانه با دمساز می جوشد...اگر بلبل شد از اسرار او، آواز می جوشد...
گر از مرغان شیرازی ست... به قافِ حضرت سیمرغ خواهد رفت، جذب یار خواهد شد... ز صحرای سپاهان، دانه خواهد چید بی تردید...

ز پرواز بلند آواز می روید... به جای لاله سرو ناز می روید ...

۰ نظر ۳۸۵ بازدید موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۰۶:۲۲

باسمِکَ يَا صَانِعُ
به نام تو؛ ای سازنده!


به سوی تو باز می گردم
هلال عید
عبا را انداخت؛

تیری در قلب تاریکی؛
پس خورشیدوار طلوع کرد؛

خورشید لبان ليمو را سرخ رنگ کرد.
و خورشيد بر جبين عاشقان رنگ برنزین کشید.

دستمال وداع در دستمان به هم پيچيد
تنها در راه او گام برداشتيم

در گذرگاه درد؛

غربت و اشك و ناله جمع آورديم.

از وقتي پنج ساله بودم، تا به حال... ماه شوال بر ما حلول نكرد!

و اين منم... كه در ميان افق و شفق هلالی را پس از هلالی التماس می كنم.
زماني را كه با تپش قلب، شمارش شده
پس خود را در حالی مي يابم كه به سوی تو بازگشته ام.
كه؛" براي انسان گردآمديم"
پس ابرهای سیاه و پراکنده ساليان را از همه فرزندان و دوستدارانت، كنار بزن!

--------------------------------------------------------------------------------------------
بخشی از دلنوشته نجاد شرف الدين-روزنامه السفیر؛ 31 آگوست2016

دریافت
عنوان: هلال عید
حجم: 13.8 مگابایت
توضیحات: شرح امام موسی صدر بر استهلال ماه شوال و عید فطر

۰ نظر ۳۴۸ بازدید موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۳۹

باسمِکَ یا رافِع
به نام تو؛ ای بالابرنده!


می‌گویند قبل از تولد سید موسی؛ بی بی خواب عجیبی می‌بینند؛

می‌بینند که در یک شب تاریک، انگشتر عقیق از دستشان غلطید و افتاد...

انگشتر عقیق افتاد و در آن ظلمت گم شد...

آن وقت... بی بی در خواب....

خوابی که پر از تاریکی و ترس بود... ظلمتی که در آن چشم جایی را نمی دید...

روی زمینی که سرد و سخت بود...

آن قدر دست کشیدند تا انگشتر عقیقشان را پیدا کردند!

انگشتر عقیق را پیدا کردند؛ تا ماه حزیرانی که از بوی محبوب های شب پر بود، موسی متولد شود.

ولی افسوس...

انگشتر عقیق بی مثال بی بی، برای دست های کوچک و حقیر این دنیا، زیادی بزرگ بود...

 آن‌قدر بزرگ... که در یک ماه رمضان بی عید... در یک شب تاریک بی ماه...

افتاد...

و ما سال‌ها است که در این ظلمتکده ی سرد جان‌فرسا در خواب و بیداری؛ در کابوس و رؤیا ... بی آن که چشممان ... حتی یک بار عقیق بی مانند آن انگشتر را دیده باشد، دست بر زمین سخت و سنگلاخ می‌کشیم، با این امید که شاید روزی... روزی که شاید خیلی هم دیر نباشد... سرانگشتانمان به گوهر نایاب آن انگشتر بخورد و انگشتر عقیق بی بی را دوباره پیدا کنیم.

----------------------------------------------------------------

۰ نظر ۴۲۶ بازدید موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۰

یا باعث البرایا


قم یا مشهد فرقی نمی کرد...

دهۀ اول محرم، در حیاط منزلشان خیمه ی روضه ی اباعبدالله ع برپا بود.امام موسی صدر

بعد از نماز مغرب و عشا ...

حضرت آیت الله...

با لباس مرتب و عبا و عمامه می‌ایستادند در آستانه ی در تا به استقبال میهمانان بروند.

وقتی منبر و روضه شروع می‌شد روی‌‌‌ همان پله ها می نشستند.

شب عاشورا و شب یازدهم در مشهد خودشان منبر می‌رفتند و روضه می خواندند.

روی پله سوم یا چهارم منبر می‌ایستادند ... عمامه‌ را زمین می‌گذاشتند... آستین‌هایشان را بالا می‌زدند و با حالت عزا و پریشانی، مصائب حضرت امام حسین (ع) را می‌گفتند و خودشان هم همراه عزاداران گریه می‌کردند....

بعد از روضه؛ باز ... می‌ایستادند در آستانه ی در تا افراد را مشایعت کنند.

این ها برداشتی از خاطره ی روضه خوانی های آیت الله سیدصدرالدین صدر به روایت طاهره خانم صدر -یکی از هفت خواهر امام- از خانه ای است که امام موسی صدر در آن رشد کرده و بالیده اند.

اشارتی کوچک از این که بدانیم: آب حیات روضه ی حسین علیه السلام با انسان ها چه می کند؟

مطالب مرتبط: پدر بودن حسین(ع)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دعانوشت: ای برانگیزاننده مردمان! این آب حیات را از ما دریغ مدار.

۱ نظر ۵۱۰ بازدید موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۶ ، ۲۱:۴۲

باسمک یا رضوان


طلبۀ جوان، از زیر ساباط قدیمی گذشت...خرامان خرامان گذر را رد کرد و ابتدای کوچۀ آقایون ایستاد... با نگاه خاکستری ژرفی به رقصِ پرچم های سیاه خیره شد و به فکر فرو رفت... سوز سرد بهمن ، زودتر از هر سال، در کوچه های کاهگلی، وزیدن گرفته بود... باد در کوچه غوغا کرد ... در عبای موسی پیچید و حتی به اندازۀ یک آه کشیدن، به او مهلت نداد....سید موسی به خود لرزید...سرش را در گریبان قبا فرو برد،عمامۀ مشکی اش را روی سرش مرتب کرد، عبای پشمینش را محکمتر گرفت تا بازیچۀ دست باد نشود و با گام های استوار راه خانه را در پیش گرفت...

یاس های کبود

۱ نظر ۶۶۲ بازدید موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۱۲:۳۹