رجعت صدر

روزشمار بازگشت امام موسی صدر

رجعت صدر

روزشمار بازگشت امام موسی صدر

رجعت صدر

همه روزهایی را که نبوده ای می شمارند،
من روزهایی که به بازگشتت مانده...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حاشیه نوشت:
هرگونه کپی برداری و نشر مطالب این وبلاگ
در راستای آشنایی با سیره و نشر افکار
امام موسی صدر(أعاده الله)
آزاد و موجب امتنان است!

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چمران» ثبت شده است

یا رجائی عِندَ مصیبَتی
ای امید من به هنگامۀ دشواری ها!


شعار مدرسه «عشق، ایمان، عمل» بود. می گفت:

"اگر تصمیم گرفتی کاری را انجام دهی، اول از همه باید عاشق باشی، بعد برای این که نتیجه بگیری باید خوب کار کنی،

و اگر به کارت ایمان داشته باشی، آن را کامل انجام می دهی، درست همان طور که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند؛

«رحم اللّه امرءاً عمل عملاً صالحاً فأتقنه»1 "

مدرسه فنی جبل عامل

از کنار ساحل مدیترانه سنگ جمع می کرد، سنگ ها را با سلیقه و دقت روی هم می چید،

با سنگ ها، برای بچه ها راه درست می کرد... جوی آب و آب نما...

بچه های یتیم و محروم شیعه ولی در اردوگاه بازی و شیطنت می کردند، راه ها و آب نما را خراب می کردند...

دوباره سنگ جمع می کرد و دوباره آب نما می ساخت و دوباره...
 می گفت: «این بچه‌ها از بس خشونت دیده‌اند و از بس که  زیر فشار بوده‌اند، اصلاً درک نمی‌کنند و این‌ها را خراب می‌کنند عیبی ندارد، من دوباره از نو درست می‌کنم، تا روح این بچه ها کم کم با فرهنگ و هنر آشنا شود.»

---------------------------------------------------------------------
از خاطرات همرزمان شهید چمران در مدرسه صنعتی جبل عامل

[1]: الکافی، جلد 3، ص 263-چون كسى از شما به كارى دست زند، بايد درست و محكم كار كند.

۰ نظر ۳۹۸ بازدید موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۷:۴۲

یا عُدَّتی عِندَ شدَّتی
ای ذخیرۀ من به هنگام سختی!


به بهانه تولد یک پروانه: اولین عاشقی که در زندگی شناختم چمران بود؛ من نوجوان بودم و مشتاق فیزیک، ستارگان و دانستن اسرار و کشف رازها؛ اما او با دل نوشته­ ها و عاشقانه هایش یادم داد که چه طور می شود هر روز از تپه ها بالا رفت و هر روز از طلوع و غروب خورشید شگفت زده شد؟ چه طور می شود در ساحل دریا، چشم ها را بست و از صدای امواجی که به صخره ها می خورد، لذت برد؟ چه طور می شود یک گل کوچک وحشی را بدون آن که چید، بویید؟ چه طور می شود رد جوجه گنجشک ها را در آسمان گرفت و به درخت های چنار رسید؟ چه طور می شود عاشق همۀ عالم بود، اما به عالم دل نبست؟ چه طور می شود به همه، سلام های گرم و آتشین داد؟ شهید مصطفی چمران در چنین روزی در دوم اکتبر 1932 – دهم مهر هزار و سیصد و یازده در قم به دنیا آمد.

متنی که امروز می خوانیم، بخشی از نامه شهید چمران به مرحوم دکتر سیدصادق طباطبایی، خواهرزاده امام موسی صدر است که در کتاب «لبنان به روایت امام موسی صدر و شهید چمران» منتشر شده است؛

به نام خدا

دوستم... مهربانم... عزیزتر از جانم!

سلام گرم و آتشین مرا بپذیر!

سلامی که با اشک و خون آغشته است!

سلامی که با عشق و غم آمیخته است!

سلامی که تاریخ پر درد شیعه را در طول 1400 سال ظلم و جنایت به همراه دارد.

سلام دلشکسته ای که جز عشق و محبت سرمایه ای ندارد!

فاطی و غزاله آمده اند و چقدر ما را خوشحال کردند، جای شما خیلی خالیست.

دل من خیلی برای شما تنگ شده است.. از دور تو را می بوسم و صمیمانه ترین درودها را تقدیمت می کنم.

از حال ما بخواهی! زنده ایم! در تب و تاب... در زد و خورد... در میان امواج بلا...

در میان طوفان حوادث...در جنگ با سرنوشت... در مبارزه ای برای بود و نبود....

آقای صدر حالشان خوب است و دو روز پیش به اردن نزد ملک حسین رفتند تا مگر به وسیلۀ او به کمیل شمعون فشار آورند تا دست از اذیت و آزار بردارد. متطرفین* مسیحی به کمک اسرائیل می جنگند و جنوب را تهدید می کنند.

... دو هفته پیش پنج شهید در طیبه دادیم...

شهید چمران در لبنان

* نوشـــــت: متطرّفین در لبنانی به معنای افراطی ها است.
-------------------------------------------------------------------------------------------
عنوان نوشــت: غزلی از استاد علی معلّم دامغانی-کتاب "شرحه شرحه است صدا در باد"
چو گل پرپر شود، پَر می شود پرواز می جوشد... اگر پروانه شد، پروانه با دمساز می جوشد...اگر بلبل شد از اسرار او، آواز می جوشد...
گر از مرغان شیرازی ست... به قافِ حضرت سیمرغ خواهد رفت، جذب یار خواهد شد... ز صحرای سپاهان، دانه خواهد چید بی تردید...

ز پرواز بلند آواز می روید... به جای لاله سرو ناز می روید ...

۰ نظر ۳۸۴ بازدید موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۰۶:۲۲

بِاسْمِکَ یَا مُوسِعُ
بنام تو ای وسعت بخشنده!


برای تو!

سنگی شدم در ماهی...

اشکی شدم، در چاهی...

ردی شدم در راهی

رزمندگان أمل
پیش از تو من برای خودم بودم؛

برای دقیقه های متروک، برای ثانیه های فلج... برای زمان مزمن رنج!
برای تو...
شهدی شدم در کامی...

ماهی شدم بر بامی...
یادی شدم در نامی

افواج المقاومة اللبنانیة

... برای تو...

شکلی شدم، در رنگی...

زخمی شدم، در جنگی ...

نقشی شدم بر سنگی...

حتی به رنگ باران شدم...

در اندوه؛ به رنگ باد،

بی پناه!
به رنگ ماه...

در گودال شب!

یوسفی شدم؛ وزیده از پیراهن، دمیده در خواب... رمیده از زخم!

... رها شده در حافظۀ زمین!
در چاهی به قدمت یوسف؛

...  من در سکوت عمیق زمین، چشم به آسمان کوچک چاه!
... تو چون ابر سپید مخملین می گذری بر آسمان و دریغ از قطره ای!

زلیخای ایستاده چون ماه، بر چــــــــــاه

به یاد من باش!
-----------------------------------------------------------
برداشتی از مطلع کتاب "هر چه هستم از تو دورم" اثر استاد عبدالجبّار کاکایی

سالروز انفجار عین البنیه و اعلام رسمی تشکیل جنبش "أفواج المقاومة اللبنانية"_"أمل":

«مؤمن باشیــــــــــــــــــــد!»

۰ نظر ۳۶۹ بازدید موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۷ ، ۰۶:۰۰

باسمِکَ یَا واسِع
به نام تو؛ ای مهرگسترنده!


«برادران! بدانید که اهالی دیر الأحمر و قاع و شلیفا مانند فرزندان من

و مانند اهالی عرسال و عین و یمونه و هرمل و دارالواسعة هستند.امام موسی صدر

از همۀ شما انتظار می‌رود که امروز گامی تاریخی بردارید و همۀ امور کوچک را و حتی هر امری را

جز مصلحت بزرگ ملی و حفظ حقوق همسایه کنار بگذارید تا شاید خداوند اوضاع این کشور را سامان بخشد و به ما رحم کند.

من به شما می‌گویم هر تیری که به سوی دیر الأحمر یا قاع یا شلیفا شلیک شود؛

به سوی

خانۀ من،

به قلب من،

 و فرزندانم

شلیک شده است.

و هر کس به کاهش تنش و خاموش کردن آتش کمک کند،

به دور کردن آتش از من و خانه و محراب و منبر من کمک کرده است.

من این سخنان را کاملاً جدی و از سر حقیقت می‌گویم و در آن مبالغه نمی کنم.»

-------------------------------------------------------------------------
آخرین جملات بیانیه امام موسی صدر از مسجد صفا-عاملیه بیروت


عنوان*مصرعی از غزل زیبای "قارئة الفنجان" از "نزار قبانی":

جَلَسَت والخوفُ بعينيها

تتأمـــَّلُ فنجاني المقلوب

قالت: «يا ولدي! لا تَحزَن!

فالحُبُّ عَليكَ هوَ المكتوب

يا ولدي! قد ماتَ شهيداً

من ماتَ على دينِ المحبوب...»

همچنین بخوانید:

اعتصاب‌ غذای امام موسی صدر به روایت شهید چمران از کتاب "لبنان به روایت امام موسی صدر و شهید مصطفی چمران"

۱ نظر ۴۸۹ بازدید موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۷:۵۹

یا ذالعــِزِّ و البَقاء
ای صاحب عزت و بقاء


آن روز را شاید هیچ کس به خاطر نداشته باشد

ساعت 6 و 30 دقیقه بامداد 18 آذرماه 1360

هواپیمای مسافربری بویینگ 727 لیبی، که از روز گذشته رم و بیروت را با جنجال بین المللی رو به رو کرده بود، روی باند فرودگاه مهرآباد تهران نشست.

فرمانده هواپیماربایان که در پیامی رادیویی در صدای لبنان، خود را حمزه معرفی کرده بود...
نجیبانه و بی ادعا تنها چهار درخواست در تهران مطرح کرد:

- به ما و مسافران غذا بدهید.

- جریان ربوده شدن امام صدر را مجددا برای امام خمینی شرح بدهید.

- هیئتی برای آزادی امام موسی صدر تشکیل بدهید.

- به ما اجازه بدهید یک پیام به ملت ایران بدهیم.

همین...

همه ی خواسته ی یک هواپیما ربا همین بود....آزادی امام موسی صدر!

عقل حمیهعقل سلمان حمیة، جوان 27ساله لبنانی، فرمانده أمل، به خاطر آزادی امامش... بازپس گیری عزت شیعه ...

اسارت و شهادت را به جان خرید، تا بتواند یک بار دیگر امام محرومان را ببیند و صدایش را بشنود.

به همین ترتیب رکورد هواپیماربایی دنیا با ربودن 6 هواپیما که همه مبدا یا مقصدی به یکی از کشورهای لبنان، ایران، ایتالیا، لیبی یا اردن داشتند، به خاطر آزادی امام محرومان شکست؛ گروه هفت نفرۀ جوانان أمل، هواپیماها را می ربودند، به کشورهای مختلف پرواز می کردند، پیام مظلومیت امام اسیر شیعیان را در گوش خوابزدگان فریاد می کردند و ... بعد...

بی آن که به مسافران و کادر پروازی صدمه ای وارد کنند، همه را آزاد و خود را تسلیم می کردند...
تا به قذافی و همۀ گروگان گیران عالم بگویند؛ رسم جوانمردی و ایمان و مقاومت را چگونه از امام خود آموخته اند؟

که:  «آزادی جز به آزادی پاس داشته نمی شود.»
که اگر امامشان در اسارت است، آن ها نیز بند و زندان را به آزادی ترجیح می دهند.
---------------------------------------------------

دیروز...
فرمانده قهرمان أمل،
همان که در نبرد طیبه و شلعبون پا به پای چمران در جنوب لبنان مبارزه کرده بود....
همان که نام فرزندش را چمران گذاشته بود تا مردم لبنان او را ابوشمران بنامند...
همان که چمران را حتی در مرزهای ایران و عراق تنها رها نکرد...کسی که از دهلاویه تا فاو قدم به قدم با او برای دفاع از مردم جنوب ایران جنگید...
همان که در برابر حمله اسرائیل پایمردانه ایستاد، تا جنوب لبنان را از غاصبان پس بگیرد...

همان که با آخرین نفس هایش... آخرین تلاش هایش را برای آزادی امام صدر انجام داد و فرزند قذافی را تحویل دادگاه لبنان داد...
همان که آخرین سال های عمرش را، در عرسال برای دفاع از مرزهای لبنان در برابر تکفیری ها سپری کرد...

پاسدار امام خمینی در نوفل لوشاتوی پاریس...
با سابقه درخشان جهاد و مبارزه
در صبح دوازدهم بهمن ماه؛ در چهلمین سالروز فرود هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد...پرواز کرد و آسمانی شد.
پیکرش در خاک بقاع لبنان بعد از چهل سال مجاهدت خستگی ناپذیر و بی وقفه برای آزادی امام موسی صدر آرام گرفت،

نامش با همه گمنامی جاودانه شد... تا؛

دوباره در گوش ما فریاد بزند:

#برای_آزادی_او_چه_کرده_اید؟

عقل حمیه

مطلب مرتبط (عربی):
عقل حمية يوارى في الثرى وقد عزّ عليه قلة الوفاء: از شيخ عباس الجوهری

۱ نظر ۵۲۲ بازدید موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۳۳

یا مُنتَهی الرَّجایا


بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله رب العالمین والصلوة علی قائد الخلق و الرّسول الأمین محمّد و آله الأطهار

مصابیح الهدی وسفن النجاة

یکی از اصولی که در سیرۀ پاک محمدی به آن برمی خوریم، اصلِ حرکتِ پیوسته و ثمربخشیِ پیوسته است.

 پیامبر (ص) این اصل را چنین تبیین فرمودند:

«اگر زمان مرگ انسان مؤمنی فرا رسد و در دست خود نهالی داشته باشد، پیش از آنکه بمیرد، آن را می کارد.»
 این حدیث پیامبر دربارۀ مرد مؤمنی است که رسالت او در زندگی، کشاورزی و درخت کاری است. این مؤمن وقتی که در باغش در حال کار است و نهالی در دست دارد، مرگش فرا می رسد. آن‌گونه که پیامبر (ص) می گوید، این مؤمن در برابر مرگ تسلیم نمی شود، بلکه آخرین لحظۀ باقی‌مانده از زندگی خود را نیز غنیمت می شمارد. او جوهرۀ همین یک لحظه را بیرون می کشد و آن را به حیات دائمیِ تازه‌ای تبدیل می کند. او زمان را در جایی که حقیقت زمان را جاودانه سازد، متوقف می کند.

درخت آزادی
در گفتۀ پیشوای ما این مؤمن، نهالی را که در دست دارد، می کارد و حیاتی نو را بنیان می گذارد. با رشد نهال آن حیات نیز بالنده می شود و سایه سار آن درختِ دارای شاخه ها و برگ ها و میوه های گوارا، آسایش را برای خستگان فراهم می آورد و هوایی پاک و غذایی کافی به انسان و به کسانی که «شما روزی‌دهندۀ آنان نیستید» تقدیم می کند. بدین ترتیب، حیاتی که آن مؤمنِ درختکار پدید آورده، در تولید بشری نمود پیدا می کند؛ تولیدی که از آسایش و غذا ابزاری برای دهش و بخشندگی فراهم می آورد و این چنین است که درختِ پاکِ ما از خاک سر بر می آورد تا به آسمان برسد و لحظه ای گذرا از عمر انسانِ محمدی به جاودانگی تبدیل می شود. 

این لحظه نمونه‌ای از آن عمری است که حضرت محمد (ص) برای امت خویش می خواهد: حرکتی پیوسته از گهواره تا گور؛ هر لحظه‌ای چشمه‌ای است؛ هر آنی کلیدی است برای جاودانگی. حیاتی معجزه گر؛ هر دمی فرصتی است برای محقق ساختن آرمان بی پایانی که آرام نمی گیرد و نمی ایستد و سیری ناپذیر است. 

۱ نظر ۷۱۳ بازدید موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۶

بإسمِکَ یا حکیم


پنجم تمّوز 1975- روز یکشنبه ۲۶ جمادی‌الثانی ۱۳۹۵ یک مین ضد تانک در میان مجموعه ای هفتاد نفری از جوانان پرشور مدرسه صنعتی جبل عامل ،که زیر نظر یک مربی کارآزموده از مقاومت فلسطین مشغول آموزش برای کار با مین‌های ضد تانک بودند، در دهکده‌ای به نام «یمونه»، در منطقهٔ عین البنیّهٔ بعلبک منفجرشد.
پانزده نفر در همان لحظه به شهادت رسیدند.

نجیب سید علی خلف از رزمندگان امل، در حالی که  از ناحیه دو چشم، دست و پا به شدت مجروح شده بود و به دلیل خونریزی شدید، هیچ امیدی به زنده ماندن نداشت، با دستی مجروح و شکسته، با خون خود بر کاغذی که کنارش افتاده بود، چنین نوشت:

کونوا مؤمنین

نجیب

 روز بعد، امام موسی صدر ، این کاغذ را به دست گرفت و در کنفرانسی خبری، تولد جنبش أمل (أفواج المقاومة اللبنانیة) را اعلام کرد:

بسم الله الرحمن الرحیم
«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءً عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ. فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم.» سورۀ مبارکۀ آل عمران، آیات شریفۀ ۱۶۹-۱۷۰

برادران بزرگوار!

در گیر و دار دردهای شدید و با افتخار، خبر شهادت گلچینی از جوانان لبنان را به هموطنان و به‌ویژه مردم استوار جنوب اعلام می‌کنم. به درستی که آنان «رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا.» سورۀ مبارکۀ احزاب، آیات شریفۀ ۲۳، ۳۳ ...بودند.

این دسته گل سرخ از گل‌های جوانمردی و فداکاری نخستین گروه از افواج مقاومت لبنان (امل) بودند که به ندای میهن زخم خوردهٔ خود که اسرائیل همواره و از هر سو و به هر وسیله به آن تجاوز می‌کند، پاسخ گفتند. 

آنان دعوت خدا و پیامبر را به آنچه مایهٔ حیات آنان و سبب کرامت امت است، اجابت کردند؛ دعوت به امری که من در مراسم عزاداری سیدالشهدا در روز عاشورای سال گذشته و نیز در مجتمع آموزشی عاملیه همهٔ لبنانیان را بدان فراخواندم، هنگامی که تجاوزهای اسرائیل به جنوب به شدت و قساوت رسید و دستگاه های مسئول در آن زمان به وظیفه خود در دفاع از کشور و مردم عمل نکردند.

سید احمد خمینی در میان جوانان جنبش أملاین جوانان می‌خواستند ثابت کنند وطن دوستی نه شعار است و نه کسب و کار و نه کالایی که بتوان با آن معامله کرد؛ بلکه وطن تجلی‌گاه ابعاد وجود انسان و مقوم شالودهٔ کرامت او و مجالی برای رسالت های اوست؛ و باید با فدا کردن جان خود از آن دفاع کنیم، هرچند از نظر قدرت و عدّه با دشمن برابر نباشیم. باید به سرعت برای دفاع آماده شویم. این جوانان، روش امام حسین را الگوی خود قرار دادند و به کاروان او پیوستند و خود را در راه حقیقت و عدالت فدا کردند.
آنان می‌خواستند ثابت کنند که جای اسلحه در جنوب است نه در بیروت و اطراف آن. آنان با جهاد خاموش خود و بدون هیچ گونه تبلیغاتی، راه جان‌فشانی برای میهن را گشودند و امور را به مجرای درست خود بازگرداندند.

آنان بر ضرورت نشانه رفتن تمام سلاح‌ها به سمت سینهٔ دشمن تأکید کردند و نشان دادند که تنها راه نجات از فتنهٔ و جنگ داخلی آن است که افراد مسلح به جنوب بروند و سنگر‌ها و سلاح های سبک و سنگین به مرز‌ها منتقل شود.
به همین سبب بود که اسرائیل از آنان انتقام گرفت و این افتخاری است برای آنان. تنها یک ساعت پس از انتشار خبر این حادثه، رادیو اسرائیل به قهقهه و شماتت و تحریک و بزرگنمایی حادثه و تشویق دست‌نشانده های خود و هواپیماهای اسرائیلی بر فراز محل حادثه دیوار صوتی را شکستند.

ولی این اقدامات هیچ‌گاه سبب دلسردی و عقب نشینی مجاهدان شریف نشد و آنان را در استمرار این راه به تردید نیفکند. آنان در لحظهٔ شهادت، با خون خود بر برگه‌ای نوشتند که: «مؤمنانی حسین گونه باشید.» مجروحانی که در بیمارستان بودند، اصرار داشتند که هر چه زود‌تر به اردوگاه برگردند تا به آموزش و تمرین ادامه دهند. بازماندگان شهدا نیز اعلام کردند که از آنچه خداوند برایشان مقدر کرده است خشنودند و آماده اند تا شهیدان بیشتری تقدیم میهن کنند و در این راه صبوری و بردباری پیشه سازند. انقلاب فلسطین نیز آنان را شهدای انقلاب خواند.

حکومت لبنان و همهٔ هم‌وطنان و در پیشاپیش آنان، علمای دین در زحله و بقاع نیز وظیفهٔ انسانی خود را انجام دادند و مجروحان را سریعاً انتقال دادند و از کمک های لازم دریغ نکردند. همچنان که قشرهای گستردهٔ ملت بزرگوار لبنان با وجود ناراحتی‌ها و نگرانی‌ها، با قربانیان این فاجعه همدردی کردند. هنوز نیز جوانان بر ادامهٔ آموزش و تمرین نظامی و برپایی اردوگاه هایی دیگر در مکانهای دور از چشم دشمن پافشاری می‌کنند. 
من که دعوت به این کار کردم در برابر ارواح پاک این شهدا تعظیم می‌کنم و به سبب افتخاری که خداوند نصیب آنان ساخت به حالشان غبطه می‌خورم و از جوانان لبنان از هر منطقه و هر فرقه و به‌ویژه از قشر محروم می‌خواهم که در افواج مقاومت لبنان وارد شوند تا مربیان شریف امور نظامی نیز به آنان بپیوندند و از دیگران نیز درخواست می‌کنم برای آموزش نظامی آماده شوند تا در موقع نیاز به ندای میهن پاسخ گویند. 

من خطاب به همهٔ لبنانیان تأکید می‌کنم که همهٔ مصیبت های خون‌باری که برای کشور عزیز ما پیش آمد، نتیجهٔ انحراف از رفتار درست و فقدان دفاع رسمی و مردمی از جنوب است و راه چارهٔ آن در انتقال به مناطق مرزی و نیز ایجاد این باور در ذهن شهروندان است که هر کس به سهم خود، وظیفهٔ ملی خویش را انجام می‌دهد. 

من در این لحظه، تولد این جنبش ملی شریف را که با فدا کردن همهٔ دارایی های اعضای خود، عهده دار پاسداری از کرامت میهن و ایستادگی در برابر تجاوزهای اسرائیل خواهد بود، اعلام می‌کنم. جوانان مایل بودند اعلام تشکیل این جنبش به تأخیر بیفتد و یا اصلا اعلام نشود؛ چون می‌خواستند تا حرکتشان رشد کند و تکامل پیدا کند و در عمل خود را نشان دهد. ولی این حادثهٔ دردناک و نگرانی‌ها و ابهاماتی که در افکار عمومی پدید آورده آنان را بر آن داشت که از خود من بخواهند تا حقیقت امر را به اطلاع هم‌وطنان برسانم. مراسم بزرگداشتی برای این شهیدان، صبح جمعهٔ آینده در بیروت برگزار خواهد شد. 
در پایان سخنانم آیات زیر را خطاب به بعضی افراد تلاوت می‌کنم: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءامَنواْ لاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ کَفَرُواْ وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُواْ فِی الارْضِ أَوْ کَانُواْ غُزًّى لَّوْ کَانُواْ عِندَنَا مَا مَاتُواْ وَمَا قُتِلُواْ لِیَجْعَلَ اللّهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ یُحْیِـی وَیُمِیتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ. وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللّهِ وَرَحْمَهٌ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ.» سورۀ مبارکۀ آل‌عمران آیات شریفۀ ۱۵۷-۱۵۶
«یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الامْرِ شَیْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُل لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلِیُمَحَّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» سورۀ مبارکۀ آل‌عمران آیۀ شریفۀ 153
دستان خود را به سوی آسمان بلند می‌کنم و هم صدا با قهرمان کربلا، زینب دختر علی‌ (ع) می‌گویم:«خدایا این قربانی را از ما قبول فرما.» و از خداوند متعال می‌خواهم به بازماندگان شهدا صبر و جزای نیک عطا فرماید، همانا او بهترین سرپرست و بهترین یاور است. 

امام موسی صدر در برابر مسجد تخریب شدۀ کفرشوبا پس از حملات اسرائیلایشان بعد در مصاحبه فرمودند: «از ۱۰۱ نفری که مشغول آموزش کار با ضد تانک بودند، ۲۶ نفر شهید و ۴۳ نفر مجروح شده اند. (تعداد شهدا پس از آن به ۲۷ نفر و تعداد مجروحان به ۵۰ نفر افزایش یافت.)

آن طور که به من خبر داده اند، همۀ تمرین‌ها و آموزش های آنان مختص دفاع در برابر حملۀ تانک و نفربر است و در این زمینه از تخصص جبهۀ مقاومت فلسطین استفاده می‌کنند.

یعنی پس از ورود اسرائیلیان به کفرشوبا و طیبه.»
-------------------------------------------------------------------------
بعدها نجیب سید علی، گفت: «نوشتم مومن باشید! ننوشتم «أملی» باشید!  ننوشتم «صدری» باشید! تنها نوشتم «مومن» باشید. یعنی ایمان به خدا بر همه چیز تقدم دارد. و این نتیجه تربیت امام موسی صدر بود!
 امام صدر جوانان شیعه را این گونه تربیت کرده بود. انسانی که توسط امام موسی صدر تربیت می‌شد، «املی» و «صدری» نبود. مومن به خدا بود و این خیلی مهم است. من تصور می‌کنم که این جمله سندی گویا بر صحت و اصالت روش تربیتی امام صدر باشد. »

مطالب مرتبط:

- منشور جنبش أمل

- حرکت أمل به قلم شهید دکتر چمران

- اسامی شهدای حادثۀ عین البنیّه

- از اعتصاب تا أمل

- وقتی با صداقت سخن می گوییم، چه بسا به مذاق عده ای خوش نیاید

۵ نظر ۸۸۷ بازدید موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۵

باسمک یا کَریم


همیشه به عشق هارون به موسی....

چمران به موسی...

غبطه خورده ام!

در این که چمران عاشق موسی است، شکی نیست! این که موسی مراد است و چمران مرید... این که موسی باران است و چمران کویر... اصلاً موسی کسی است که نمی شود عاشقش نشد! نمی شود برایش عاشقی نکرد!
موسی خود نیز ذاتاً عاشق است و به یک اشاره عصای ناپیدایش با دلت چنان می کند، که حتی خودت هم خودت را نمی شناسی!

اما نه... خوب که فکر کنی .... خاطرات چمران را که تورق کنی، می بینی که چمران، همیشه، در تمام عمر... در دارالفنون باشد یا البرز... در تهران باشد یا تگزاس... در برکلی باشد یا الجزایر یا مصر ... یا حتی در لبنان! به دنبال یک گمشده است! شاید... یک چراغ یک ستاره...که راه گمشده اش را به او نشان دهد... که به زندگی اش معنا دهد... که به وجودش ارزش دهد:

تابستان 1959- آمریکا: "...حوادث روزگار آدمی را پخته می کند و حتی گناهان مانند آتشی آدمی را می سوزاند..." [در درون چمران... کم کم زمزمه ای اعجاب آور در حال تبدیل شدن به فریاد است!]

چمران یک عشق گمشده دارد...عاشق هست، ولی محبوب و معشوقش را پیدا نمی کند!

اوایل بهار 1960 – آمریکا:  "... نزدیک به یک سال است که در آتشی سوزان می سوزم... کمتر شبی را به یاد دارم که بدون آب دیده به خواب رفته باشم، آه های آتشین، قلب و روح مرا خاکستر نکرده باشد! ... خدایا تا چند رنج ببرم؟... تا کی باید بسوزم؟... خدایا از تو صبر می خواهم! و به سوی تو می آیم. خدایا کمکم کن!....
خدایا نمی دانم هدفم از زندگی چیست؟ عالم و ما فیها مرا راضی نمی کند... درویشم... ولگردم... در وادی انسانیت سرگردانم... شاید از انسانیت خارج شده ام، چون احساس و آرزویی چون دیگران ندارم!"  [و ایالات متحدۀ پهناور آمریکا برای روح بزرگ چمران تنگ است!]

 چمراندکتر مصطفی چمران، فارغ التحصیل  مهندسی برق دانشگاه تگزاس، دکترای فیزیک پلاسما، از دانشگاه برکلی کالیفرنیا، تا تهِ تهِ دنیا رفته... تا آخرِ علوم روز دنیا پیشرفته ، اما دنیای رفاه زده و مدرن غرب از برآوردن نیازهایش... غم هایش... عشقش...وصالش...عاجز مانده... نیازی که فرسنگ ها آن سو تر در تلألؤ چشمان پرفروغ موسی برآورده می شود...چمران به دنبال عشقی است که او را به خدا برساند، به نور! و این به نور رسیدن ظرفی می خواهد، که بتوان اقیانوس نگاه موسی را در آن جای داد!
خوب که نگاه می کنم می بینم چمران از همان اول... همان اولِ اول عالم عاشق بوده و عاشقی کردن را بلد بوده:
10 می 1960- برکلی، کالیفرنیا: "هیـــچ نمی دانستم که در دنیا آتشی سوزان تر از آتش وجود دارد!!!

29 می 1960_کالیفرنیا: " ای خدای بزرگ! ای ایده آل غایی من! ای نهایت آرزوهای بشری! عاجزانه در مقابلت بر خاک می افتم، تو را سجده می کنم! می پرستم... سپاس می گویم! که فقط تو! آری فقط تو ای خدای بزرگ شایستۀ سپاس و ستایشی...
...و من هرگاه مفتون چیزی شده ام، در اعماق دل به تو عشق ورزیده ام..."

[ و خداوند... عاشق عشق های آتشین است...]

18 اکتبر 1960- چمران در اندوه غوطه ور شده: "ای غم، سلام آتشین من به تو!...  تو ای غم بیا و همدم همیشگی من باش! بیا که مصاحبت تو برایم کافی است! ... بیا و گره های مرا بگشا! بیا از جهان آزادم کن!... بیا که کشتی مواج تو در دل من جای دارد... بیا که دل من همچون آسمان به ابدیت و بی نهایت اتصال دارد...."
12 می 1961- تاب چمران بی تاب شده: "خدایا! خسته و وامانده ام، دیگر رمقی ندارم، صبر و حوصله ام پایان یافته، ... ای خدای بزرگ معنی زندگی را نمی فهمم... از علم و دانش، از کار و کوشش،... از دوستان... از مدرسه... از زمین از آسمان خسته و سیر شده ام..."

[و خداوند صدای گریه های مصطفی را از میان شب های سیاهی که ساکنانش به همه چیز جز خدا فکر می کنند شنید!]

اول سپتامبر1961- مصطفی در آستانه ستاره شدن است!!! : "... من مسئولیت تام و تمام دارم که در مقابل شداید و بلایا بایستم، تمام ناراحتی ها را تحمل کنم، رنج ها را بپذیرم... راه را برای دیگران روشن کنم... باید به سنگدلانی که علم را بهانه کرده اند تا به دیگران فخر بفروشند ثابت کنم که خاک پای من نخواهند شد، باید همۀ تیره دلانِ مغرور را به زانو درآورم و آن گاه، خود خاضع ترین و افتاده ترین باشم!"

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع نوشت :  دستنوشته های شهید چمران، از کتاب "خدا بود و دیگر هیـــــچ نبود!"

تلنگر نوشت: ... با تو می گویم!
آری... همۀ این سال ها... تا سال 1967 که موسی و چمران در نقطۀ عطف تاریخ به یکدیگر رسیدند، چمران عاشق بوده... یعنی چمران جامش را آن چنان بزرگ کرده که شایستۀ عظمت اقیانوسی چون موسی باشد...یعنی خدا عشق را... موسی را به بها می دهد، نه به بهانه! عاشق موسی بودن... لایق موسی شدن... ظرفی می خواهد به اندازه روح بزرگ چمران! بزرگ شو! بحر موسی در کوزۀ سفالین تو جا نمی شود!

۱ نظر ۵۷۵ بازدید موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۲

باسمک یا رَحیم


"وصیت می کنم...

وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می دارم. به معشوقم، به امام موسی صدر، کسی که او را مظهر علی می دانم، او را وارث حسین می خوانم. کسی که رمز طایفه شیعه و افتخار آن و نماینده 1400 سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالاخره شهادت است. آری به امام موسی وصیت می کنم...

تو ای محبوب من، دنیای جدیدی به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرت بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم. از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بذارم و ارزش های الهی را به همگان عرضه کنم تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم. تا مظهر عشق شوم، تا نور گردم، تا از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم. تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم. جز محبوب کسی را نبینم و جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم. تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهای مادی آزاد شوم...

پرترۀ امام

تو ای محبوب من! رمز طایفه ای و درد و رنج 1400 ساله را به دوش می کشی، اتهام، تهمت، هجوم، نفرین و ناسزای 1400 ساله را همچنان تحمل می کنی، کینه های گذشته، دشمنی های تاریخی و حقد و حسدهای جهان سوز را بر جان می پذیری.

تو فداکاری می کنی و تو از همه چیز خود می گذری. تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسان ها می کنی و دشمنانت در عوض، دشنام می دهند و خیانت می کنند.

به تو تهمت های دروغ می زنند و مردم جاهل را بر تو میشورانند و تو ای امام! لحظه ای از حق منحرف نمی شوی و عمل به مثل انجام نمی دهی و چون کوه در مقابل طوفان حوادث، آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال قدم برمیداری، و از این نظر تو نماینده علی و وارث حسینی....

 

 

و من افتخار می کنم که در رکابت مبارزه می کنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می نوشم....

 

...می دانم که در این دنیا، به عده زیادی محبت کرده ام و حتی عشق ورزیده ام ولی در جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می کنند و به قول خودشان، زرنگی کرده و از محبت سوء استفاده می نمایند!
اما این بی خبران نمی دانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکرده اند...و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم...

...می دانم که تو هم، ای محبوب من، در دریای عشق شنا می کنی، انسان ها را دوست می داری و به همه بی دریغ محبت می کنی و چه زیادند آن ها که از این محبت سوء استفاده می کنند و حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول می زنند...و تو این ها را می دانی، ولی در روش خود کوچک ترین تغییری نمی دهی...زیرا مقام تو بزرگ تر از آنست که تحت تاثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی، عشق تو فطری است، همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران بر چمن و شوره زار می باری و تحت انعکاس سنگدلان قرارنمی گیری...

درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و تاریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولان گاهش عظمت آسمان ها و أسماء مقدس خداست.

عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگ ترین و زیباترین مشخصه وجود توست و ارزنده ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است و مقدس ترین خصیصه ات در میزان الهی به حساب می آید."

مصطفی چمران-30 ژوئن 1976
29
خرداد سال 1355

------------------------------------------------------------------------------------------

هشدار-نوشت: این وصیت نامه مثل صاحبانش سرگذشت غریبی دارد!

این وصیت نامه در بحبوحۀ جنگ بی رحمانۀ داخلی لبنان، در حالی نوشته شد که قلب امام موسی از کشتارهای بی امان زنان و کودکان بی پناه خون بود...

این وصیت نامه زمانی نوشته شد که دکتر چمران، برای مرهم گذاشتن بر زخم های محبوبش از هیچ کاری دریغ نکرد...
این وصیت نامه هنگامی نوشته شد که دکتر چمران راهی شهرک نبعه بود تا شاید بتواند از فجایع پیش رو، بکاهد...

این وصیت نامه، زمانی پیدا شد که، چهار سال  از ربوده شدن امام موسی صدرِ محبوب ِ چمران، می گذشت
این وصیت نامه، زمانی پیدا شد که، دکتر چمران در عشق سوزانش سوخته بود...

این وصیت نامه زمانی پیدا شد که دفتر دکتر چمران در مدرسۀ صنعتی جبل عامل شهر صور، بعد از اصابت خمپاره های اسرائیل به مرکز، و اشغال کامل لبنان...تخریب شده بود...
این وصیت نامه در حالی پیدا شد که در میان انبوه پرونده ها و کاغذها ، و دستنوشته ها...گم بود...
 این وصیت نامه توسط دکتر محمد علی مهتدی پیدا شد...
و فقط خدا می داند چه بر او گذشت وقتی این دست نوشته را می خواند...
این وصیت نامه سال ها، در آرشیو بنیاد شهید چمران در ایران خاک خورد و هیچکس این عاشقانه ها را ندید

این وصیت نامه برای اولین بار در سال 1376 در مجلۀ نیستان توسط سید مهدی شجاعی-نویسندۀ مرد رؤیاها-منتشر شد.

اصل این وصیت نامه ارزش خواندن هزار باره دارد!

وصیت نامه ها غریبند!

قدر  وصیت نامه ها را بدانید!

-----------------------------------------------------------------------

پیشانیت سیاه مبادا به ننگ ها! ای ماه ای مراد تمام پلنگ ها! از علیرضا بدیع
 

۰ نظر ۵۷۸ بازدید موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۶

باسمکَ یا رَحمن


حقیقت این هستی، این است که این دنیا و ما فیها.... این زمین و همه آنچه که در آن است متعلق به ما نیست. ما تنها یک مسافریم و این جهان برای ما در حکم یک کشتی است... یک کشتی که مال ما نیست... خانه ما، فرزند ما ... خودروی ما .... وبلاگ ما...حتی زندگی ما از آنِ کسی است که مالک همه چیز و همه کس، حتی خودِ ما ست!

این مالکیت ها، فریب است ... دلبستگی ها، بزرگترین دروغی است که بشر به خودش گفته.

گاهی وقت ها، برای فهمیدن این حقیقت ها.... برای شکستن این دروغ ها .... برای برملا شدن این فریب ها باید گذشت! باید همۀ این دلبستگی ها را رها کرد... باید دل کَند...

باید بارت را ببندی و از این خانه ای که به آن دل بسته ای... که چهار سال تمام برایش زحمت کشیده ای ، چشم در چشم محبوبت با او حرف زده ای و درد دل کرده ای، دل بکَنی و بروی... حتی لازم نیست خیلی هم دور شوی .... در همان کوچه .... همان محل.... با همان نشانی .... با یک تغییر کوچک در یک پلاک .... با یک حرف اضافه در نشانی ...

لازم نیست خیلی هم دور شوی ... تا بفهمی یک تغییر نشانی کوچک در یک وبلاگ ساده مجازی که بازدید کنندۀ چندانی هم ندارد، چطور شب و روزت را به هم می ریزد ... درس هایت را نیمه تمام می گذارد.... خواب را از چشمان می گیرد ....

و این تردید در ماندن و رفتن ....

بعد ... چقدر از خودت خجالت می کشی وقتی که می فهمی دلی که بنا نبود به هیچ کس و هیچ چیز بسته شود ... حالا بسته به یک وبلاگ مجازی شده ...
بفهمی که چقدر از عهدی که با امام بسته ای دوری.

با خودت تصور کنی و حس کنی ... این دل کندن ها با دل امام عزیزت چه کرده ؟
وقتی که از کوچه پس کوچه های قم دل کنده و عازم نجف شده .... وقتی که از عزیزترین کسانش دل کنده و راهی سرزمینی غریب شده .... وقتی که از ایران دل کنده و مسافر لبنان شده .... وقتی که از عزیزترین هایش دل کنده و عازم لیبی شده....
بعد با خودت بگویی؛ شاید او اصلاً چون تو دل بسته نبوده
و بعد خودت جواب خودت را بدهی که؛
مگر می شود انسان دلبسته نباشد و آن طور عاشقانه برای خانواده اش نامه بنویسد؟
مگر می شود انسان عاشق نباشد و آن طور شیدا، شعر بسراید؟ .... و بعد به هر بهانه ای با عزیزترین هایش نجوا کند که :
«چقدر دلم برای قم تنگ شده!».
«چقدر دلم برای مادر تنگ شده...»

نه... دل نبستن راه حل خوبی نیست....
مرد این میدان ، باید عاشقانه زندگی کند و صادقانه و خالصانه مهر بورزد و دوست بدارد و عاشقی کند .... و هنرمندانه از همۀ آن چیزهایی که دوست دارد دل بکند و آرام بگذرد.
و تو تا از چیزی ... حتی به کوچکی یک وبلاگ نگذشته باشی این حقیقت را در نمی یابی!

که اگر دل نبسته باشی.... اگر عاشق نباشی .... دیگر دل کنـدن ... گذشتن ... رها کردن معنا ندارد.

عقلت بهانه می گیرد که : پس این تلاش بی امان چه می شود؟ پیوندهایت چه می شود؟
اگر بروی گم می شوی! بی نشانه می شوی! هیچ کس تو را نمی شناسد!
هیچ کس پیدایت نمی کند!

و تو یاد گرفته ای که خیلی وقت ها .... خیلی جاها.... باید عقلت را در خانه بگذاری و درش را قفل کنی و دست دلت را بگیری و بزنی به جادۀ بی انتهایی که مقصد ندارد.

گاهی لازم است کارهایت را .... کارهای مهم و سرنوشت سازت را نیمه تمام رها کنی، و به آرزوها و آینده دل نبندی!

کتاب هایت را نیمه خوانده ببندی، دل آشوبۀ  کنکور ارشد، امتحان عربی، مدرک کارشناسی، مقاله های نیمه تمام، پروژه های نیمه کاره و... را بی خیال شوی

و یادت بیاید با امروز:

سیزده هزار و چهار صد و سی و هشت روز است

که چشم انتظار یک امام هشتاد و هفت ساله ای

و
بعد یادت بیاید که کارهای نیمه تمام زیادی هست که منتظرند امام موسی صدر از لیبی برگردند و تمامشان کنند!

گاهی لازم است این راه را تنها بروی، غریب و بی کس.... بی یار و یاور....

باید برای دیدن او "مهزیار" شد
یعنی

 گذشت از همگان "محض یار" ها

-------------------------------------------------------------------------------------------

مطالب مرتبط:

- چمران عاشق امام موسی صدر بود

-انتخاب دشوار چمران: بازگشت به آمریکا یا ماندن در لبنان؟

 

پی نوشت: اشعار از علی اکبر لطیفیان و قیصر امین پور است! امیدوارم مرا عفو کنند! دل ما بی اختیار با شعر به عقل تلنگر می زند

۱ نظر ۷۲۸ بازدید موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۵