عرفه؛ پایان بی معرفتی های یک انسان!
یا من له المُلک و الجلال
هر سال روز عرفه که می شود، زمین، عرفات می شود برای ما آدم ها...
هر سال بالهایمان جدا می شود...هبوط می کنیم...
گم می شویم... سرگشته می شویم...
حیران می شویم... گریان می شویم...
هر سال آن حاضر پیدا را به چشم می بینیم و صدایش را می شنویم و نمی شناسیم...
هر سال تو می بخشی... در می گذری... پیدایم می کنی....نشانم می دهی...
لباس های آلودۀ سیاهمان را می گیری و لباس نوی سپید بر تنمان می کنی...
هر سال من بیشتر می فهمم نادانی هایم را...کودکی هایم را...گستاخی هایم را...
بیشتر بغض می کنم.... بیشتر غریب می شوم روی این کره خاکی
... و ... بیشتر دل می کَنم از بود و نبودها
من ....گمگشته...من سرگشته... من حیران... من نادان... من عاصی...
اما همین "میم و نون" بی مقداری که به نگاه تو "من" شده...
همین که روز عرفه با جلوۀ تو "من"ـی برایش نمی ماند و نیست می شود...
هر سال دارد هم نوا با حسین بن علی(ع) نام تو را به نام یوسفی گمگشته صدا می زند که:
یا مُقَیِــِّضَ الرَّکب ِ لِـیوسُفَ فِى البَلَدِ القَفرِ ...
ای برانگیزانندۀ کاروانیان برای نجات یوسف از بیابان!
بغض می کند که:
و مُخرِجَهُ منَ الجُبّ...ای خارج کنندۀ او از چاه....
اشک می ریزد که:
یارادَّهُ عَلى یَعقوب بعد ان ِ ابیَضـَّت عیناهُ منَ الحُزنِ فهوَ کَظیمٌ...
ای بازگردانندۀ او به یعقوب...
هر سال دارد التماست می کند:
یا کاشفَ الضـُّـرّ ِ وَالْبَلْوى عَن أیــّوبَ...
ای بر طرف کنندۀ غم و اندوه و ابتلاء از ایوب!
یا مَن أخرجَ یونـُسَ من بَطنِ الحـوت...
ای خارج کننده یونس از شکم ماهی....
هر سال دلش دارد فریاد می زند:
یا مُطلِقَ المُکَبــِّلِ الأسیر!
و تو کسی نیستی که کوچکترین زمزمۀ نیازی را بی جواب بگذاری!
اشک هایش را بشنو!