مجلس دوم: غریبی اش
باسمک یا دیـــّان
رنگ از رخش پریده بود، تب دار...بیمار...
از نیزه ای که در مدائن به پایش نشسته بود؟؟؟... نه!
از زخمی که بر دلش نشسته بود،
ناله می زد...
عرق سرد بر جبینش نشسته... دردمندانه و به سختی پرسش زید ابن وهب را این گونه پاسخ گفت:
«به خدا قسم كه معاویه برای من از این مردم بهتر است! این مردم گمان میكنند شیعیان منند... ولی در صدد كشتن من بر می آیند....اثاث و لباس سفرم را به غارت می برند... اموال مرا تصاحب می نمایند!
به خدا قسم اگر من از معاویه تعهدی بگیرم كه خون خود را حفظ كنم و اهل و عیالم را در امان بدارم... بهتر از این است كه (یارانم!!!) مرا به قتل برسانند و اهل بیتم از بین بروند.
به خدا قسم اگر من با معاویه نبرد نمایم، اینان گردن مرا می گیرند و مرا به معاویه تسلیم می كنند!
به خدا قسم اگر من با معاویه صلح و سازش نمایم و محترم باشم بهتر از این است كه من كشته یا اسیر گردم، با این كه منتی بر من نهاده می شود و تا آخر دهر برای بنی هاشم عیب و عار باشد و معاویه دایماً بر زنده و مرده ما منت بگذارد.»
-----------------------------------------------------------------------------------
«برداشتی از جلد دهم بحارالانوار صفحه 5
به نقل از کتاب علل الشّرایع»
هر چه فکر می کنم...بالا و پایین می کنم....نمی توانم هضم کنم که در مدائن چه گذشته؟... اموال امام...غریب و تنها ... به دور از برادران... چگونه به یغما رفته؟...آن تیغ زهرآگین چطور تا به استخوان رسیده؟...
آن هم نه از دشمن!
از کسانی که ادعای یاری و دوستی می کردند و خودشان را "یار" می دانستند!!!
ای جزا دهنده! دست ارادۀ ما را به خون دل مظلومترین ها آلوده مکن!