رجعت صدر

روزشمار بازگشت امام موسی صدر

رجعت صدر

روزشمار بازگشت امام موسی صدر

رجعت صدر

همه روزهایی را که نبوده ای می شمارند،
من روزهایی که به بازگشتت مانده...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حاشیه نوشت:
هرگونه کپی برداری و نشر مطالب این وبلاگ
در راستای آشنایی با سیره و نشر افکار
امام موسی صدر(أعاده الله)
آزاد و موجب امتنان است!

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

آن یار که از او خانۀ ما جای پری بود...

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۲۰ ب.ظ

 یا قاضی المنایا


آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود ...

سه روایت خصوصی...

روایت اول: بی بی صفیه طباطبایی و سید صدر الدین صدر

دو کودکش را از دست داده بود و هشت سال تمام با دل و روح و جانش، از همسرِ بیمارش شبانه روز پرستاری کرده بود و این بار... بعد از سه داغ بزرگی که بر دلش داشت، خبر رحلت پدرش آیت الله سید اسماعیل صدر، غم غربتش را دو چندان کرده بود.

اینچنین شد که سید صدر الدین صدر با دل شکسته و غمگین از نجف راهی مشهد الرّضا شد و قصد اقامت نمود...
تا این که؛
خبر ازدواج او با دومین دختر آیت الله سید حسين طباطبائی قمی، عالم و مجتهد برجستۀ حوزۀ علمیه مشهد، همگان را به تعجب و تحیّر واداشت:

- چه کردید حضرت آیت الله؟! دختر یازده ساله تان را به این نوجوانی و زیبایی به عقد یک طلبۀ سی و هفت سالۀ مقیم عراق در آوردید؟!

-شما این مرد را نمی شناسید! اگر شما هم "سید صدر الدین صدر" را آن طور که من می شناسم، می شناختید، دختر پنج ساله تان را هم می دادید!

سید صدرالدین صدر برای بی بی صفیۀ نوجوان احترام و ارزش قائل بود... هیچ وقت نشد که با او تندی کند یا صدایش بالا برود...

هر وقت برایش چای می بُرد دستش را می بوسید...

می گفت: «بی بی دلم می سوزد برای مردهایی که از اول غروب در کوچه نشسته اند... این ها پیدا ست علاقه ای به رفتن خانه ندارند.»

روایت دوم: پروین خلیلی و سید موسی صدر

تعطیلات تابستان 1332، پری خانم، عزیزترین و کوچکترین دختر شيخ عزيزالله خليلی،
ششم دبیرستان بود و تازه شانزده سالش تمام شده بود...

با خواهر و برادرهایش در خنکای روستای سرسبز ِ آوه میان درخت ها می دوید.... که خانوادۀ آیة الله صدر او را برای کوچکترین پسرشان سید موسی در نظر گرفتند و آمدند خواستگاری.

پدرش اکراه داشت، دلش می خواست دختر کوچک و دردانه اش حالا حالاها پیشش بماند، دختر نازپرورده ای که نه خانه داری بلد بود، نه پختن و نه روفتن.
 اما عاقبت یک روز پروین را صدا کرد و گفت: «این خانواده کسانی هستند که نمی شود و نباید بهشان نه گفت!»

به همین خاطر قرار شد دو سال عقد بمانند.

سال 1334 وقتی جوان بیست و هفت سالۀ معمم در حیرت و تعجب اطرافیان، آن هم در قم!  سنّت شکنی کرد و آمد در اتاق عقد کنارش نشست، پروین برای اولّین بار سیّد موسی را دید،
و احساس کرد این مرد با دیگران خیلی فرق دارد،
 ...  احساس کرد می تواند به او اعتماد کند!

---------------------------------------------------------------------------------------------------------
برداشت آزادی از کتاب "هفت روایت خصوصی" به روایت حبیبه جعفریان

دعانوشت: ای برآورده کننده ی آرزوها!
چه می شود به برکت این روز و ساکنان این روز، غبار فراق را از آئینۀ دل هایمان بروبی؟

باشد که در این آئینه تو را ببینیم!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی